پیام بهبودی

راهنمای کارکرد قدم ها/سنت ها/مفاهیم

پیام بهبودی

راهنمای کارکرد قدم ها/سنت ها/مفاهیم

قدم هفتم/ درک شما از قدم هفتم چیست؟

قدم ششم و هفتم به هم پیوسته هستند. در قدم ششم من با ضعفهایم روبرو شدم و کارهایی را که سالها به آن افتخار می کردم و در حقیقت دلیل بودن و توجیه من برای زنده بودنم بودند را بدون نقاب دیدم مثل:خود محوری،لذت جویی، دروغگویی، تعصب بی جا (غیرت کاذب)،غرور، تائید طلبی و غیره... 

من قبلا فکر می کردم یک مرد نباید هیچ وقت گریه کند حتی موقع مرگ عزیزانش! چون این کار را دور از غرورمردانگی می دانستم. من فکر می کردم مرد نباید هیچ وقت دستش را از نظر عاطفی برای دیگران بخصوص همسرش رو کند! تز من این بود که زن نباید بفهمد مردی دوستش دارد و گرنه آن مرد باید افسارش را برای همیشه به دست آن زن بدهد! من قبلا فکر می کردم اگر زنی با مردی بغیر از شوهرش صحبت کند یا راه برود حتما این زن خراب است!!! و اگر مردی به زنش اجازه بدهد تنها بیرون برود حتما بی غیرت و .... است! من در گذشته همیشه سعی کردم در صحبتهایم اطلاعات درستی به دیگران ندهم و دروغگویی را به عنوان ارزش پذیرفته بودم!  

باید به این نکته مهم توجه کنیم که متاسفانه این افکار من بازتابی از رفتار اجتماع بودند! به طور مثال من در کودکی در خیلی از مواقع که راست گفتم کتک خوردم و در اجتماع هم به اندازه کافی افرادی را دیدم که از طرفی سفارش به راست گویی می کردند و از طرف دیگر برای راه افتادن کارشان دروغ می گفتند! حتی می دیدم اگر من بخواهم جایی حقیقت را بگویم یا افشاء کنم به عنوان یک پا چه خوار یا ... شناخته می شوم! کم کم به این نتیجه رسیدم که هم دروغ گویی و هم منافقانه عمل کردن یا به قول برخی سیاست داشتن ابزارهای مهمی برای زندگی کردن هستند! من می فهمیدم که زن هم مثل مرد حقوق اجتماعی خود را دارد و حق دارد تا اندازه ای که به حقوق شوهرش لطمه وارد نکند آزادی عمل داشته باشد و همین طور همسرش هم در همین حدود آزاد است...اما به خاطر این که از طرف اجتماع بی غیرت خوانده نشوم هم همسرم را محدود می کردم و هم خودم را محدود می دیدم زیرا باورهای اجتماع اجازه هیچ گونه تماسی را به من هم نمی داد! اگر من هم به عنوان مرد متاهل با خانمی دیده می شدم حتما محکوم به فساد اخلاقی می شدم.من می دانستم که تجمل گرایی یک عمل غیر اخلاقی و غیر انسانی است زیرا انسانهای بیشماری در سراسر کشور خودم و دنیا محتاج یک لقمه نان برای زنده ماندن هستند... متاسفانه  به خاطر ارزشهای کاذبی که اجتماع به آنها باور دارد (خیلی از اینها کاملا با فرمان خدا و مذهب در تضاد است اما متاسفانه مردم اینها را به عنوان دستورات مذهبی قبول دارند)! من هم به عنوان یک عضوی از همین اجتماع بیمار درآمدم و به دلیل ضعفهای اخلاقی خودم و با تائید های نادرستی که اجتماع به من می داد من هم تجمل گرایی را ارج نهاده و آنرا رواج می دادم!  

در قدم هفتم قرار است من این ابزارهای معیوب را که این همه سال از آنها استفاده کردم، دور بریزم و به جایش از اصول روحانی برنامه پیروی کنم. شاید در نظر اول خیلی راحت به نظر برسد! اما اگر کمی عمیقتر نگاه کنیم به عمق مساله پی خواهیم برد! به طور مثال: واقعا چطور می شود در جامعه ای که به طور خیلی خوشبینانه 90 درصد مردم آن دروغگویی را سیاست داشتن می پندارند راست گویی پیشه کرد؟ یا تو را احمق می دانند یا خیلی خوب از تو سوء استفاده می کنند!  

قدم هفتم به من می گوید فقط خدا یا نیروی برتر است که می تواند به من کمک کند تا از شر این ابزارهای مخرب در امان باشم و با کمک اوست که می توانم کم کم،اصول روحانی را جایگزین اینها کنم.  

در این قدم اصل روحانی توکل را با کمک دعا و نیایش به کار می گیریم و اجازه می دهیم خداوند قدرت و اراده خود را در ما جاری کند و این غده های چرکین را از وجود ضعیف و بیمار ما پاک کند. 

اصولی را که ما در قدم هفتم شروع به استفاده می کنیم هم در قدم های بعدی به کار می آید و هم در قدم دوازدهم به واسطه عملکرد درست ما ، تبدیل به پیام می شود. البته باز هم لازم به ذکر است که نواقص و کمبود های ما همیشه با ما هستند اما ما با کمک نیروی برتر اینها را تعدیل می کنیم به امید آنکه روزی کاملا برطرف شوند! دلیل اینکه ما تا آخرین روز زندگی، باید دستمان را بالا بگیریم و بگوئیم معتادیم در همین نکته است. 

یکی از مهمترین اشکالات ما به عنوان معتاد در این نکته است که شخصیت ما را به جای عقل ، احساساتمان شکل داده است! و تا این عقل سر جایش نیاید مشکلات ما همچنان باقی است! تازه بعد از اینکه سلامت عقل پیدا کردیم به خدامحوری روی می آوریم و با خود آگاهی و بیداری روحانی و یک ندای دیگر درونی که به آن وجدان می گوییم در راه مستقیم قدم بر می داریم.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.