پیام بهبودی

راهنمای کارکرد قدم ها/سنت ها/مفاهیم

پیام بهبودی

راهنمای کارکرد قدم ها/سنت ها/مفاهیم

قدم یک/ پنج مثال زنده در مورد عجز خود در برابر مواد مخدر بزنید؟

۱- افتادن مواد در دستشویی ( چند بار ) ، درآوردن و مصرف کردن آن به ناچار ، چون خمار بودم و پولی برای تهیه مجدد مواد نداشتم .

۲- یک روزی که شدیدا خمار بودم و پولی هم نداشتم ، به سختی مواد تهیه کردم و چون وسایل کشیدن (سوزن) نداشتم ( آنموقع یک بسته سنجاق فقط پنجاه تومان بود ) ، ناچارا با یک سرنگ آلوده که با آن تزریق کرده بودند ، مواد مصرف کردم! 

۳- در یکی از طرحهای جمع آوری معتادین و قاچاقچیان ، یک روز هشت ساعت تمام ، کل تهران را با حالت خماری دنبال مواد گشتم و دست آخر هم مجبور شدم ترامادول مصرف کنم!

۴- روز دیگری ، به علت خماری و بی پولی حدود صد هزار تومان جنس خانه را سه هزار تومان فروختم و مواد تهیه کردم!!! 

۵ - در اواخر مصرفم ، با دوست مصرف کننده ای (با مقدار زیادی مواد مخدر ) رفته بودیم سمت راه آهن تهران - اهواز و مامورین ما را گرفتند . خواست خدا این بود که قبل از دستگیر شدن ، دوستم آنچنان مواد را پرت کند که مامورین نتوانند آنرا پیدا کنند! در نهایت آنها مجبور شدند ما را رها کنند و ما پس از مدتی پرسه زدن ، دوباره برگشتیم همانجا مواد را پیدا کنیم ! با کمال تعجب دیدیم مامورین هنوز در کمین ما هستند! خلاصه با راه و روشی که خاص ما معتادان است ( چند بار زنگ زدیم 110 گزارش های دروغی از وقوع جرم در همان اطراف دادیم ) بلاخره بیسیم مامورین ، آنها را فرا خواند و بدین ترتیب ما توانستیم بعد از نیم ساعت موادمان را پیدا کنیم ، با عجزی که در مقابل مواد مخدر داشتیم هم مجبور به پیدا کردن موادمان بودیم و هم اینکه مجبور بودیم در همان مکان بشینیم و مصرف کنیم!!! 

+بارها برای تهیه مواد مصرفیم دروغ گفتم ، دزدی کردم ، کلاهبرداری کردم و تقریبا همه حریم های اخلاقی که فکر می کردم ، به آنها اعتقاد دارم شکستم!

نوشتن و یادآوری دائمی این عجزها (که هر کدام نشان دهنده از دست دادن بخشی از کنترل من بر روی مواد مخدر و بیماریم است ) من را از انکار کردن بیماریم نجات می دهد و من به طور دائم با واقعیت عجزم در مقابل مواد مخدر در تماس هستم . 

درک عمیق و سلولی این عجز ، تنها راه حل موجود ، برای رهایی من از اعتیاد به مواد مخدر و اولین قدم برای نجاتم از چنگال بیماری اعتیاد است.

قدم یک/ مفهوم وسوسه چیست؟

وسوسه یک فکر ثابت و سمج است که از درون آدم را هدایت می کند ، برای رسیدن به لذتی که قبلا امتحان و درک شده است. 

وسوسه شدن یکی از شاخه های افراط است . افراط کردن از مهمترین ویژگی های من و از خصوصیات بارز بیماری اعتیادم است . من زیاد وسوسه می شوم . برای من وسوسه با میل شدید به چیزی آغاز می شود و اگر به آن بها بدهم ( یعنی در فکر خودم با آن کلنجار برو م که اینکار را بکنم یا نکنم ) تبدیل به وسوسه می شود . آنوقت است که دیگر نمی توانم جلوی وسوسه ام را بگیرم . مغزم قفل می شود و تا آن کار را انجام ندهم آرام نمی گیرم و به حالت عادی برنمی گردم .

من با افراد معمولی صحبت کردم و فهمیدم آنها هم گاهی وسوسه می شوند کارهای ناسالمی ( مثل مصرف الکل و درگیر شدن در ماجراهای ناسالم جنسی ) انجام بدهند ، امابه خاطر فکر سالمی که دارند دنبال وسوسه خود را نمی گیرند و این امیال منفی را از خود دور می کنند . 

برخی دیگر از افراد جامعه ( که به نظر می رسد سالم هستند ) را می بینم که در ظاهر هیچ ماده مخدری ( الکل هم ماده مخدر است ) مصرف نمی کنند ، اما در مورد داشتن یا نداشتن و یا انجام کارهای خاصی وسوسه های شدید دارند! یکی از این افراد که از دوستان نزدیک من است میل شدیدی به تحصیل دارد به نحوی که هرگز نمی توانید او را بدون اینکه در حال مطالعه کردن باشد ببینید! گاهی یادش می رود  مرتب غذا بخورد و شنیدم یکی دو بار به حال موت افتاده است! معمولا سرو وضع مناسبی ندارد و با حالت ژولیده ای که دارد ، آدم یاد فیلمهایی می افتد که در آن دانشمندان پرکار را به این سبک نشان می دهند!

گاهی برای من این سوال پیش می آید که این حالت ها ، به خاطر میل و وسوسه افراطی است یا پشتکار در رسیدن به هدفی سالم که یک صفت پسندیده است؟ جواب دادن به این سوال راحت نیست ! از طرفی می دانم که اگر کسی بیش از حد نرمال و طبیعی به موضوعی وابستگی داشته باشد بیمار است ( نام بیماری او در حقیقت همان اعتیاد است ) و از طرفی دیگر وقتی به بیوگرافی دانشمندان و کسانی که به نوعی باعث پیشرفت ( مادی و معنوی ) بشریت شده اند نگاه می کنم ، می بینم که  آنها در سطح جامعه محبوبیت و موفقیت داشتند ، اما در زندگی شخصی اکثرا موفق نبودند! نتیجه ای که من می گیرم این است که این افراد هم شاخه افراط ، بیماری اعتیاد را دارند! 

قدم یک ایران / مفهوم عاجز چیست ؟

در تعریف کلی : عاجز کسی است که بر خلاف اراده خود کاری را انجام می دهد و مترادف آن : نداشتن کنترل ، از دست دادن کنترل و نداشتن حق انتخاب است . در مورد مواد مخدر : عاجز کسی است که حق انتخاب و کنترلی بر روی نوع مواد مصرفی ، زمان مصرف ، مقدار مصرفش  ، محل مصرف و دوستان هم مصرفی اش ندارد .

من در زمان مصرفم با هضم این کلمات مشکل داشتم ، برای من این طوری جا افتاده بود که باید همیشه خودم را قوی و نفوذ ناپذیر نشان بدهم ! در حالی که کم و بیش اثرات مخرب اعتیاد را در زندگی ام می دیدم ! در همه حال سعی می کردم خودم را مسلط بر امور نشان بدهم چون به نظر من عاجز کسی بود که دچار نقص عضو ظاهری و یا روانی است ! مسلما افرادی از این دست همیشه نیازمند توجه و مراقبت دیگران هستند و من این را نمی خواستم ! در گذشته وقتی که در سخت ترین شرایط جسمی و روحی بودم حاضر نمی شدم خودم را عاجز نشان بدهم - تنها مورد استثناء زمانی بود که خمار بودم آن موقع عاجز که سهل بود برای رسیدن به مواد مخدر هر کاری می کردم .

واقعیت این است که درک درستی از عجز برای من - به عنوان معتاد در حال بهبودی - هنوز هم میسر نیست . در طی چند سال گذشته بارها و بارها قدمها را مرور کردم و هر بار در قدم اول به عجزهای بیشترم پی بردم . هر چه بیشتر جلو می روم خودم را در مقابل ضعف های اخلاقی و وابستگی های ناسالم دیگرم کوچکتر و عاجزتر می بینم .

قدم یک/ پنج مثال از وسوسه منجر به مصرف تان بعد از ترک بزنید؟

۱- چند سال قبل در شرکتمان ، مدتی در قطع مصرف بودم و روزی دو تن از دوستانم که جایی برای مصرف نداشتند آمدند آنجا و از من خواستند بالای دفترمان مواد بکشند . من قبول کردم!  اما بالا نرفتم ، نیم ساعت بعد تمایل پیدا کردم بروم یکی دو پک بگیرم! آنقدر راجب به این موضوع فکر کردم ( بروم یا نه ) ، تا عاقبت تبدیل به وسوسه شد و کنترل اوضاع از دستم دررفت!  متاسفانه رفتم بالا و شروع به مصرف کردم .

۲- مورد دیگر زمانی بود که به خانه یکی از اقوامم رفتم و همان دم در دیدم مواد می کشد! به خیال خودم رفتم تو ، نصیحتش کنم ! ولی چند دقیقه بعد نتوانستم جلوی میل و وسوسه ام را بگیرم و خودم هم با او شروع به مصرف کردم!

۳- زمانی دیگر که در قطع مصرف بودم ، دوست مصرف کننده ام آمد خانه ما ، من راهش دادم و او شروع به مصرف کرد . من اولش نصیحتش می کردم که مصرف نکند اما خیلی زود وسوسه شدم و نتوانستم بر آن غلبه کنم! مواد را از دستش گرفتم و تا آخرش کشیدم! بیچاره دوستم مانده بود قسم حضرت عباس را باور کند یا دم خروس را!

۴- یک بار هم بعد از قطع مصرف ، با خودم گفتم از این به بعد فقط مشروب می خورم و مواد نمی کشم! ( خیال می کردم بین مواد و مشروب فرقی هست ) ، اما مشروب جواب نداد و دوباره سراغ مواد خودم رفتم . ( با خوردن مشروب دوباره بیماریم شدت گرفت ) .

۵- بعضی مواقع ، بعد از قطع مصرف با خودم می گفتم این بار کراک یا هروئین نمی کشم  و همان تریاک بهتر است . با این خیال باطل که تریاک بهتر از مواد دیگر است شروع می کردم به مصرف و برمی گشتم سر خانه اولم!

+ همچنین تجربه دوستانی را شنیده ام که در اثر ناتوانی های جنسی اوایل قطع مصرف دوباره به سراغ مواد مخدر رفته اند! آنها می گویند که تماس جنسی زودهنگام ( سه تا شش ماه اول قطع مصرف ) ، و وسوسه تجربه رابطه جنسی نرمال و یا افراطی در آن مقطع پاکی ـ عامل روی آوردن دوباره آنها به مواد مخدر بوده است .

+ نوشتن چگونگی وسوسه شدن دوباره ، این فرصت را به من می دهد که در وضعیت های مشابه ، بدانم در خطر هستم و فورا اقدامات لازم را برای رها شدن از این وضعیت انجام بدهم! 

قدم یک/ مفهوم انحراف فکری معتادگونه چیست؟

منظور تفکر منفی معتاد است و خودمحوریش . من در زمان مصرفم فقط به راههای تهیه مواد فکر می کردم و لذت مصرف آن . هرگز به طور جدی به عواقب مصرفم فکر نمی کردم و اینکه دارم گور خودم را با دستهای خودم می کنم! اگرکسی می فهمید مصرف کننده هستم و یا مامورها می گرفتنم دفعه بعد جوری برنامه ریزی می کردم که برای مصرف کردن به مشکل دیگری برخورد نکنم . من هرگز نشستم و جدی فکر کنم که اگر مامورها مرا بگیرند و به مدت طولانی به حبس بروم ، چه بر سر زندگی و خانواده ام می آید؟ اگر همین طور ادامه بدهم از نظر جسمی چه بلایی سرم می آید؟ اگر در موقع مصرف اوردوز کنم چه؟ واقعیت این است که ما معتادها فکر می کنیم برای دنیا تخم دو زرده کرده ایم و با همه فرق داریم! این احساس تفاوت  شاخه اصلی بیماری اعتیاد است و پدر من معتاد را درآورده! حالا چرا من اینطور شدم ؟ برای اینکه در گذشته ، یک جاهایی از عواقب کار و مجازات قصر در رفتم و فکر می کنم همیشه همین طور خواهد بود! آدم سالم و عادی اگر یک روز بعیدی مواد هم مصرف کند ، در اولین باری که دچار مشکل شود ، جان ، مال و آبروی خود را برمی دارد و برای همیشه با مواد خداحافظی می کند .

من شخصا با چشم خودم عاقبت اعتیاد به مواد مخدر را در فامیل دیده بودم ، مثلا دایی پدرم در روزهای آخر زندگی جگرش را قی کرد و یکی دیگر از اقوامم که زمانی بسیار پولدار بود در اثر اعتیاد به مواد در جوی خیابان جان داد اما آن موقع من فکر می کردم آنها بلد نیستند چه جوری مواد مصرف کنند اما من می توانم! ... این من می دانم و می توانم  داشت مرا هم پیش آنها می فرستاد و فقط معجزه برنامه بود که مرا از مرگ حتمی نجات داد.