پیام بهبودی

راهنمای کارکرد قدم ها/سنت ها/مفاهیم

پیام بهبودی

راهنمای کارکرد قدم ها/سنت ها/مفاهیم

قدم یک/ مفهوم از دست دادن اختیار زندگی چیست؟

یعنی اینکه من نتوانم آِنطوری که میخواهم زندگی کنم و یا نتوانم آنطوری که میخواهم باشم. 

قدم یک/ پنج مثال زنده در مورد از دست دادن اختیار زندگی بنویسید:

اختیار غذا خوردن: 

ازدوران کودکی هیچ کنترلی بر روی غذا خوردن نداشتم. پرخوری را در ابتدا از والدین و اطرافیانم اکتسابی گرفتم. در آن دوران زیاد غذا خوردن بچه ها را نشانه سالم بودن میدانستند! و اگر زمانی، سیر هم بودیم با تشویق بزرگترها مجبور به بیشتر خوردن میشدیم! به مرور و درسالهای بعد لذت طلبی جای تایید طلبی را گرفت و فقط در خوردن غذاهایی که دوست داشتم افراط میکردم. البته امروزه هم این افراط ادامه دارد و من کنترلی در این مورد ندارم. درواقع این غذا ها هستند که مرا کنترل میکنند.  

اختیار پول خرج کردن: 

از دوران نوجوانی اختیار امور مالی خود را نداشتم و همیشه در مورد پول درآوردن و پول خرج کردن مشکل داشتم.در دوره اعتیاد به مواد مخدر در بدترین وضعیت مالی قرار داشتم . وقتی پولی به دستم می رسید اولویت با تهیه مواد بود، یا هر چیزی که مرا نشئه کند.بارها در حالی که بسیار گرسنه بودم هر چه پول داشتم مواد خریدم و مجبور شدم راه بسیار طولانی را پای پیاده طی کنم و ساعتها گرسنگی را تحمل کنم. 

امروزه هم بیشتر خریدهای من بر اساس ضعفهای شخصیتیم است نه نیازهای واقعیم

وقتی به گذشته نگاه میکنم، میبینم که والدینم هم در امور مالی ضعف داشتند. پدرم در امور مالی خیلی خست به خرج میداد و عقیده داشت خیلی از مخارج اضافی است. بر عکس او مادرم در گذشته بسیار ولخرج بود و موقع خرید و مهمانی دادن بسیار افراط میکرد. 

اختیار امور جنسی: 

از دوران کودکی به واسطه تربیت والدین و اطرافیان در مورد مسائل جنسی دچار سرخوردگی و دوگانگی بودم. همیشه فکر میکردم مسئول بدبختی من پدر و مادرم هستند که مرا به دنیا آورده اند! آنموقع فکر میکردم زنها و مردها فقط به خاطر ارضاع تمایلات جنسی خود تن به ازدواج میدهند و نتیجه آن به دنیا آمدن کودکانی است که هیچ نقشی در این ماجرا ندارند.در اوایل تصمیم داشتم هرگز ازدواج نکنم اما وقتی وارد دوران بلوغ شدم، نتوانستم امیال جنسی ام را انکار کنم. از طرف دیگر به خیال خودم حق نداشتم به دلیلی که گفتم ازدواج کنم!متاسفانه دچار انحراف شدم و مشکلات بسیاری برایم به وجود آمد که برخی از آنها هنوز هم ادامه دارد!

اختیار انجام کارها:

از دوران کودکی نمیتوانستم مسئولیت اعمال و رفتارم را بپذیرم. هر کاری را شروع میکردم نیمه کاره رها میکردم! وقتی هفده سالم بود به صورت داوطلب رفتم سربازی، به امید این که یک سال زودتر وارد بازار کار بشوم و سرو سامان بگیرم. بعد از مدتی خدمت خواستم در نظام  بمانم و رسمی شوم. یک سال دوره دیدم و کلی آموزش هم بعدا دیدم اما به خاطر  عدم پذیرش مسئولیت از نظام اخراج شدم و مجبور شدم به عنوان سرباز ادامه خدمت بدهم.خلاصه آنقدر بی نظمی کردم که بعد از حدود شش سال موفق شدم معافی پزشکی بگیرم! 

در مورد ازدواج با آنکه موقعیت خوبی داشتم به خاطر بی برنامگی و سطحی فکر کردن و بچه گانه عمل کردن (لجبازی) آشفتگی های بسیاری را تجربه کردم و کمترین آن اعتیاد به مواد مخدرو الکل به مدت یازده سال بود.

اختیار حفظ موقعیت و خانواده: 

من در گذشته هرگز نتوانستم امروزم را بهتر از دیروز زندگی کنم. هر روز بیشتر از قبل در بیماریم غرق میشدم.به مرور درس خواندن را کنار گذاشتم . بعد ترک کار کردم. بعد از آن معتاد به مواد مخدر شدم خانواده و فامیل(دوستان)را از دست دادم و با ندانم کاری هایم حمایت اجتماع را هم از دست دادم .تنها همسرم ماند! که هنوز اسرار داشت اصلاح شوم! او را هم داشتم از دست میدادم که درخواست کمک کردم و معجزه برنامه مرا نجات داد .

قدم یک/توضیح دهید که اختیار چه چیزهایی از دستتان خارج شده بود؟

مکان و محیط زیست:

در اغلب مواقع بخصوص در دوران اعتیاد به مواد مخدر نسبت به محیط اطراف خود بی تفاوت  بودم. هر کجا میتوانستم آشغال میریختم یا دستشویی میرفتم . به درختان ، وسایل عمومی و حیوانات صدمه میزدم. لباسهایم هیچ وقت مرتب نبود. به خاطر تهیه مواد خیلی وقتها کاملا آشفته بیرون می آمدم. وسایل شخصیم همیشه نامرتب بود و برای پیدا کردن وسیله مورد نیازم ساعتها وقت لازم بود! 

خانه و خانواده: 

در مورد خانه بخصوص بعد از ازدواج اختیار چندانی نداشتم و بجز اوایل ازدواج تقریبا همیشه همسرم در مورد جا و مکان خانه و هزینه آن پیشقدم بود و اگر کمکی هم به او میکردم بیشتر در مورد جابجایی یا هزینه های جزئی بود. همیشه در اداره خانواده و حمایت از آن مشکل داشتم و  هنوز هم این مشکلات با اندکی تخفیف ادامه دارد. 

کار و حرفه: 

از گذشته های دور در مورد کارکردن مشکل داشتم و هیچ کاری را بصورت حرفه ای دنبال نکردم. هر چند وقت یک بار کارم را عوض میکردم. مدتی نجاری میکردم. بعد رفتم کارگاه آبکاری فلزات بعد از آن شرکت چیپس سازی بودم .بعد درجه دار و نظامی شدم. بعد از آن شرکت خدماتی تاسیس کردم. مدتی خیاطی کردم. مدتی کارمند بانک شدم. مدتی بازاریابی میکردم .بعد از آن نگهبان شدم و مدتی هم پمپ بنزین کار کردم. همین طور شغل عوض میکردم. مهمترین و طولانی ترین کارم هم بیکاری بود! خیلی وقتها فکر میکردم مردم ابله هستند که روزها و سالهای طولانی یک کار را ادامه میدهند. آنموقع نمی فهمیدم چرا اشخاصی که به نظر من آنقدر پول داشتند که تا آخر عمر بخورند و بخوابند باز هم هر روز سر کار میروند؟ کار ایده آل من کاری بود که پشت میز بنشینی و دستور بدهی! آنهم ماهی یکی دو ساعت با درآمد عالی! خانه دوبلکس ماشین آخرین سیستم مسافرت خارج از کشور و این گونه توهمات... 

پول:

در گذشته فقط پول خرج کردن را بلد بودم.آنهم پولی که از دیگران باشد نه حاصل دست رنج خودم! اغلب هزینه های من اشتباه و در جای غلط بود. پسنداز کردن را بلد نبودم! و هر چه پول دستم می آمد خرج میکردم. اگر جه امروز به مراتب بهتر از گذشته هزینه میکنم و برنامه ای برای پسنداز پول دارم اما هنوز کیلومترها با مدیریت پول فاصله دارم.

روابط اجتماعی و جنسی:

درگذشته فکر میکردم از همه بهتر میفهمم!مدام به این و آن تز میدادم که چطوری زندگی کنند! غافل از این که برای برنامه ریزی معمولی ترین و پیش پا افتاده ترین کارهایم،عاجز بودم!این طرز فکرم باعث شد خیلی ها از من فراری شوند.در زمان اعتیاد به مواد مخدر دوستان من محدود به مصرف کننده ها میشد و دوستان دیگرم را به مرور از دست داده بودم. به خاطر آشفتگی های مواد در اجتماع هم جایی نداشتم. در مورد مسائل جنسی هم بیشتر افراط و تفریط بود و این مسئله دردسرهای زیادی برایم به وجود آورده است! 

احساسات و عواطف: 

در گذشته فکر میکردم آدم بسیار احساسی هستم! بعدها در انجمن فهمیدم احساسات واقعی چیست ! فهمیدم به خاطر ضعفهای اخلاقی و نواقصم آنگونه عمل میکردم نه به خاطر این که آدم احساسی بودم! در گذشته بلد نبودم احساسات واقعی ام را بروز بدهم و یا آنرا هدایت و کنترل کنم.

افکارو معنویات:

بیماری اعتیاد همیشه در افکار و اندیشه های من نقش داشته است و همیشه با راهنمایی بیماریم تصمیم  گرفته ام . در دوران مصرف،بدون مواد مخدر نمیتوانستم راجع به چیزی حتی فکر کنم! اغلب به زمینه سازی مصرف دوباره فکر میکردم. معنویات کمترین نقش را در گذشته من داشته .با اینکه مطالعات و تجربیاتی در این زمینه داشتم به دلیل در دست نداشتن برنامه مشخص معنوی و طرز فکر طلب کارانه ام از زندگی نتوانستم ارتباط درستی با آنچیزی که ما خدا یا نیروی برتر مینامیم برقرار کنم. 

قدم دوم/آیافکرمیکردید فکرتان قوی است واز پس مشکلاتتان برمی آید؟

بله قبل از آشنایی با انجمن به خاطر موفقیت های ظاهری و مقطعی که در زندگی داشتم فکر میکردم فکر بکری دارم و از همه بهتر میفهمم! میتوانم به تنهایی و بدون کمک دیگران از پس مشکلاتم برایم.نه تنها در هیچ کاری (حتی در موارد تخصصی) مشورت نمیگرفتم، بلکه با وقاحت به دیگران مشورت هم میدادم!

قدم دوم/ آیا اعتقاد مذهبی دارید یا خیر؟ توضیح دهید:

اگر بخواهم واقعیت را بگویم در حال حاضر (در پاکی) به همه مذاهب اعتقاد دارم. به نظر من همه مذاهب در زمان ارائه خود بخشی از حقیقت را بیان کرده اند.هر انسانی برای به کمال رسیدن لازم است به مذهب و طریقه ای که همه نیازهای روحی و جسمی اش رابرآورده میسازد معتقد باشد و در زندگی اصول آنرا به کار ببندد.